همیشه فکر میکردم اگر روزی بیگانه های فضایی به زمین بیایند و بخواهیم یک نوع ورزشکار را به عنوان نمونه عالی ذهنی و بدنی انسان به انها نشان دهی احتمالا بسکتبالیست های ان بی ای (هیکلی هایی شبیه کوای، لبران، بن سینمز) را به انها نشان دهیم. اما وقتی المپیک امسال را تماشا کردم فهمیدم بسکتبالیست های ان بی ای ( و شاید هر رشته دیگری ورزشی) در برابر ورزشکاران رشته ده گانه (از ورزشهای دو و میدانی) هزاران سال نوری از بقیه عقب ترند. اگر قرار باشد انسان به کره مریخ برود و انجا زاد و ولد کند به نظر من فقط باید ورزشکار ده گانه بفرستند تا انسان برتر بوجود بیاید.
حالا این را گفتم تا موضوعی دیگر را باز کنم.
اینکه باورهای خودمان را مرکز عالم بدانیم امری طبیعی است. شاید اثر فرگشت و تکامل بشر بوده که انچه خودش دوست دارد و آنچه خودش تجربه کرده را مرکز و معیار عالم قرار میدهد. مثلا من فوتبال دوست دارم پس فوتبال مهمترین ورزش جهان است. یا من بسکتبال دوست دارم پس پیشرفته ترین ورزش جهان و بسکتبالیست بهترین نمونه بدن و ذهن یک ورزشکار است.
ایراد کار جایی خودش را نشان میدهد که دامنه باورهای شخص محدود و تجربیاتش کم است ولی شروع صدور رای جهانی و قاطع (بدون درصدی احتمال برای خطا) میکند. مثلا آدمی که توی عمرش جایی را ندیده با دیدن جاده دوهزار در شهرستان تنکابن اعلام میکند هیج جای دنیا به زیبایی نیست. یا فقط با دیدن ورزش فوتبال (یا هر ورزش دیگری) اعلام میکند بهترین ورزش جهان است. حتما نمونه را زیاد دیده اید.
برای راه شدن از چنین دیدگاه های کوته فکرانه ای دو چیز کمک میکند. اول اینکه مداوم به خودمان یاد اور شویم انچه ما فکر میکنم گرانیگاه و مرکز سلیقه و تفکر عالم نیست. دوم اینکه خودمان را با چیزهای دیگر که شبیه چیزهایی که قبلا به انها اشراف داشتیم آشنا کنیم. این آشنا کردن هم باید بدون قضاوت باشد. مثلا در حالی که داریم فوتبال امریکایی تماشا میکنیم هی توی ذهن یا به زبان تکرار کنیم «یه مشت گنده بک دارند به خاطر یک توپ به هم تنه میزنند» . این سخت ترین قسمت کار است.