وقتی که حسین رضا زاده آن وزنه معروف را بالای سر برد و رکورد جهانی سنگین وزن را شکست یا وقتی که خداداد عزیزی آن گل معروف را وارد دروازه استرالیا کرد همه ما ایرانی ها از ته دل خوشحال شدیم. هیچ وقت فکر کرده اید دلیل اصلی اش چه بود؟ چون آن ورزشکار هموطن ما بود و خودمان را در موفقیت او شریک میدانستیم. اینکه آیا ما برای موفق شدن او کاری کرده ایم یا نه هیچ اهمیتی ندارد همین که او موفق میشود برای کیف کردنمان کافی است. حالا تصور کنید میزان کیف کردن مان را وقتی ورزشکار نه تنها هموطنمان است بلکه بچه محل هم باشد. اینجاست که خر کیف شدنمان شانصد برابر میشود
پرده اول
مکان: ایران، تهران، خیابان سنایی، کوچه بیست دو
زمان: سال ۱۳۶۲
آن زمان ها هنوز ویروس بسکتبال خیابانی به کوچه ما نرسیده بود. گل کوچک هنوز شاه ورزش های اسفالتی بود. در کوچه ما همه بچه ها، شامل من که همیشه دروازه بان بودم، فوتبال گل کوچک بازی میکردیم اما یکی از بچه ها به نام سعید مطهری در کلاس دیگری قرار داشت. سعید از بقیه بچه های محل مسن تر بود و با آن جثه کوچکش با توپ فوتبال معجزه میکرد. یک پا دو پا کردن هم آخر تکنیک بود و کمتر کسی بلد بود یک پا دو پا بزند بدون اینکه کله معلق نشود. یک پا دو پا کردن، هم با پای چپ هم با پای راست، برایش اب خوردن بود. حتی یادم میاید که اون با توپ پلاستیکی دولایه کاری میکرد که معادل پیوت کردن در بسکتبال بود. خلاصه این اقا سعید ما گل سر سبد فوتبال بازهای محل بود و ما کوچکترها خیلی کیف میکردیم که او ما را تحویل میگرفت. مزه افتخار کردن واقعی را وقتی چشیدم که در مسابقات شبانه فوتبال جام رمضان که آن زمان ها زیر چراغ های میدان ارژانتین برگزار میشد چشم بچه های خیابان رسالت و بیست متری ارامنه را در آورد و چپ و راست بهشان لایی میزد. هر بار که سعید مدافعش را با لایی رد میکرد ما کوچکتر هایی که کنار زمین ایستاده بودیم خر غشو می رفتیم و بلند فریاد میزدیم: لایی پونزده زار! (هنوز هم نمی دانم معنی اش چه بود ولی خیلی میچسبید.) بعدش هم هی به این طرف و ان طرفی مان میگفتیم: آین اقا سعید که داره همه را لوله میکنه بچه محل ماست
پرده دوم
مکان: کانادا، تورونتو، خیابان کلارک، دبیرستان دولتی شهر وان
زمان: ژانویه ۲۰۱۳
از بچگی به دلم مانده بود که سالن بسکتبالمان نزدیک خانه مان باشد. در تمام سالهایی که بسکتبال بازی میکردم همیشه شانصد خط اتوبوس و تاکسی من را از سالن بسکتبال جدا کرده بود اما حالا که خرس پیری شده ام ظاهرا دعاهای آن زمانم مستجاب شده و سالن بسکتبالی که بچه ها برای بازی هفتگی اجاره کردهاند نزدیک خانه ما است. این سالن ورزشی متعلق به یک دبیرستان در شمال شهر تورنتو است. دور تا دور سالن بسکبتال پر است از پرچم هایی حاکی از افتخارات ورزشی مدرسه انهم فقط و فقط در بسکتبال! در ویترین افتخارات بسکتبال مدرسه که در ورودی سالن بسکتبال نصب شده پر است از عکس یک دانش آموز سیاهپوست دومتری به نام اندرو ویگینز
اندرو ویگینز، بچه محل تازه یافته من، متولد شهر تورنتو است و هفده سال دارد. وقتی در پانزده سالگی ( سال ۲۰۱۰) اسکاوتهای دانشگاه های امریکا، که این روزها در بشدت در تورنتو به دنبال استعداد هستند، بازی اندرو ویگینز نوجوان را دیدند نتوانستند فک هایشان را که روی زمین پهن شده بود جمع کنند. همان سال نویسنده ای در سایت یی اس پی ان اعلام کرده که دنیا باید منتظر لبرون جیمز بعدی باشد. اندرو در سال ۲۰۱۱ به عنوان بهترین بازیکن دبیرستانی جهان انتخاب شد و در مسابقه نمایشی بین منتخب دبیرستانی های جهان و امریکا چنان بلایی به سر تیم آمریکا اورد که نام خود را به عنوان کوبی برایانت یا لبرون جیمز بعدی ثبت کرد. اندرو اکنون شش ماه اخر دبیرستانش را در یک مدرسه آماده سازی در ایالت ویرجینایی غربی میگذارند تا برای دانشگاه آماده شود. با اینکه هنوز نه ماه با آغاز سال تحصیلی آینده فاصله داریم تیم های دانشگاهی گردن کلفت آمریکا نظیر دوک،اوهایو استیت و کنتاکی در حال معلق و وارو زدن برای جذب او هستند. اندرو ویگینز از همین الان رسما به عنوان انتخاب اول سال ۲۰۱۴ در ان بی ای شناخته شده. او عضو تیم ملی زیر هفده سال و زیر هجده کانادا بود و به تنهایی توانست در مسابقات فیبا برای بسکتبال کانادا مدال برنز با کسب کند. اندرو ویگینز بر عکس همه جوان های مستعد دیگر که یا فقط قدشان بلند است با مثل غزال میپرند، نه تنها پرش باور نکردنی دارد بلکه قدرت شوت زنی از راه دور و نزدیک مثال زدنی دارد. او از هم اکنون برای ان بی اماده است
در سالهایی آینده چشمتان به اندرو ویگینز باشد. آن روزی که اندرو ویگینز چشم و چار لبرون جیمز را در آورد یادتان باشد که این اندرو بچه محل ماست.