بسکتبال خیابانی یا استریت بال را در آمریکا شمالی پیک آپ بسکتبال میگویند. عشق به پیک آپ بسکتبال دو عکاس آمریکایی و فرانسوی را با هم همکار کرده تا فیلمی مستند در مورد پایتخت پیک اپ بسکتبال جهان، شهر نیویورک، تهیه کنند. این دو عکاس- بسکتبالیست با لوازم بسیار ابتدایی فیلم برداری با دوچرخه از این زمین به ان زمین رفتند و از حال و هوای این ورزش فیلم مستندی تهیه کرده اند که بزودی در سینماهای جهان به نمایش در خواهد آمد. نام این فیلم « دو اینگ ایت این د پارک» است.
اما به نظر من بهترین زبان، در این شهر زبان بسکتبال هست. مهم نیست شما اهل کجا هستید، زبان مشترک و جذابی در این شهر وجود دارد که نه فقط در سالن ها بلکه در زمین های خیابانی ( استریت بال)، عامل دوستی و ارتباط ملیت هایی است که بیرون از این زمین ها چندان هم با هم مهربان نیستند۰
در گذشته های دور رسم بر این بود که بازیکنان به سه پست گارد، فوروارد و سنتر دسته بندی شوند. با پیشرفت بسکتبال این دسته بندی دقیق تر شد و بازیکنان یک تیم به پنچ پست سنتر، گارد راس، گارد شوتزن، فوروارد کوچک و فوروارد قدرتی تقسیم بندی شدند. هر کدام از این تقسیم بندی ها تعریف مشخصی دارد و به مشخصات فیزیکی بازیکن، قابلیت های مهارتی او و مسئولیتهای تخصصی اش در حمله و دفاع مربوط است. شاید در بسکتبال بین المللی این دسته بندی ها تا حد زیادی هنوز هم کاربرد دقیقی داسته باشد ولی در بسکتبال ان بی ای این نوع دسته بندی رفته رفته دچار مشکل میشود.
رضا طاهری از قدیم در بسکتبال ایران داور بود. اینکه داور خوب یا داور بدی بود خیلی به موضوع اخیر ربطی ندارد. پس از مدتی بی خبری در بسکتبال ایران ناگهان سروکله او به عنوان یار غار و برنامه ریز تیم های ملی در سفرهای خارجی پیدا شد. با ورود مهمت بچرویچ به ایران، رضا طاهری کار و زندگی اش را در اروپا تعطیل کرد و به عنوان سخنگوی رسمی و مدیر رسانه تیم ملی قدم به صحنه بسکتبال ایران گذاشت. مدیر رسانه ای یک سازمان را اصطلاحا اسپین داکتر میگویند. اسپین داکتر یعنی کسی که ماله کش است؛ کسی که سانسور میکند؛ کسی که واقعیت را به شکلی تغییر ماهیت میدهد تا نهایتا به نفع کارفرمایش ملت بدبخت را خر کند. این افراد عموما از رویداد های زیر جلی یک دستگاه اطلاعات دقیق دارند. کسب چنین پست و مقامی و قرار گرفتن در این جایگاه در فدراسیون بسکتبال ایران نشان از نهایت اعتماد تصمیم گیران این دستگاه به او بود. چندی نگذشت که ناگهان در خبرها آمد که رضا طاهری این پست جدید را در اختیار ندارد و شخص مورد اعتماد دیگری این مسئولیت را بر دوش خواهد گرفت. فدراسیون بسکتبال در اعلام این خبر نهایت بی طرفی و اصطلاحات سیاست نه سیخ بسوزد و نه کباب را اتخاد کرد و قضیه از سوی فدراسیون خاتمه یافت.
اما موضوع از دیدگاه رضا طاهری تمام نشده بود. او به عنوان یکی از عناصر مورد اعتماد از درون دستگاه شروع به افشاگری و مراجعه به روزنامه ها و رسانه ها برای رو کردن دست دوست قدیمی اش مهت بچرویچ و دیگر عناصر مرتبط کرد. اگر موضوع را دنبال کرده باشید حتما متوجه خواهید شد که تقریبا همه عناصر درگیر در این مناقشه دروغ میگویند؛ انهم از نوع شاخدار. در این بلاگ پست نمی خواهم در رابطه با این موضوع جبهه گیری کنم و بگویم که چه کسی راست میگوید و حق با کدام چون معتقدم همه طرف های درگیر دروغ میگویند یا اگر هم دروغ نمیگویند همه واقعیت را بیان نمیکنند.
نکته ای که در این مناقشه برای من از همه چمشگیر تر و امیدوار کننده تر است نقش رسانه ها در افشای کثافت کاری های افراد دخیل در سیستم دولتی ورزش ماست. اینکه یکی از افراد همین سیستم خودش به رسانه ها نزدیک شده و با رو کردن خبرهای پشت پرده و در اختیار گذاشتن ایمیل های شخصی رد و بدل شده بین طرفین سعی در تحت فشار گذاشتن فدراسیون است موضوع جدیدی است. در گذشته وقتی علی توفیق علیرغم موفقیتش در هدایت تیم جوانان از مربی گری برکنار میشد نه او حرفی میزد و نه فدراسیون کلامی میگفت واقعیت های پشت پرده این رویداد را هر دو به گور میبردند. همچنین در گذشته رسانه های ورزش ما تماما در قالب بولتن خبری روابط عمومی سازمان تربیت بدنی و فدراسیون های ورزشی نقش ایفا میکردند اما اکنون تعداد آن نوع رسانه های بله قربان گو رو به کاهش است. اینکه رضا طاهری، که خودش مدیر رسانه ای فدراسیون و مسول جارو کردن کثافت های سیستم ورزشی دولتی به زیر قالیِ دروغ بوده، به این نتیجه رسیده است که با رسانه های کردن شواهدش میتواند فدراسیون را تحت فشار بگذارد نشانه قدرت تاثیر گذار رسانه هاست و این خبر خوبی است.
مازی دویچ ، دوست زمان کودکی ام، استعداد عجیبی در آموختن زبان های خارجی و مسايل فنی داشت. آن موقعها که ما به زور پدر و مادر به کلاس زبان انگلیسی سیمین میرفتیم تا بلکه پِن را از پِنسل تشخیص دهیم، او یکروز بدون مقدمه شروع کرد به آلمانی حرف زدن ! انهایی که مازی را نمیشناختند سر در نمی آوردند که داستان زبان دانی او از کجا آب میخورد. تصورشان این بود که او کلاس های انستیوی گوته، تنها موسسه معتبر آموزش آلمانی آن زمان، را تمام کرده. ماها که دوست نزدیکش بودیم میدانستیم که زبان آلمانی یادگرفتنش فقط و فقط به دلیل عشق و علاقه اش به ماشین های بنز بود. از بس که کاتالوگهای این ماشین های بنز را که همه اش به زبان آلمانی بود میخواند زبانش راه افتاد. او نه تنها کاتالوگ های آلمانی را میخواند و ترجمه میکرد بلکه اهسته اهسته به جذب فرهنگ آلمانی در اسفنج وجودش پرداخت. تصور بفرمایید که در تهرانی که سگ صاحبش را نمیشناخت، هیچ کس در حضور مازی جرات نمیکرد از قسمت خط کشی نشده عابر پیاده از خیابان عبور کند یا اگر در حال رانندگی کمربند ایمنی اتومبیل را نبسته بودی و مازی تو را میدید کارت با کرام الکاتبین بود. مجموعه این ها بود که ما اسم مستعار مازی دویچ (آلمانی) را برایش برگزیدیم و همین اسم بر روی او ماند۰
زبان یاد گرفتن خود من هم داستانی مشابه، اما نه به غلظت مازی، داشت. من که خوره بسکتبال بود، هر مجله بسکتبال خارجیی که به دستم میرسد را ده بار تا ته میخواندم. آهنگ های خارجی گوش میدادم و فیلم های زبان اصلی میدیدم و خلاصه خودم را در فرهنگ انگلیسی زبان ها غرق میکردم. در دانشگاه هم از بس برای دوست اشنا مطلب ترجمه کردم تا بلکه اخر ترم نمره ای بگیرند، زبان انگلیسی ام بیشتر تقویت شد. همه اینها باعث شد که وقتی به کانادا آمدم اعتماد به نفس بیشتری داشته باشم و ایمان بیاورم که با اتکا به همین زبان دانی ام میتوانم در جامعه اینجا سریعتر جذب شوم. تجربه روزهای اول در شهر غریب بی نهایت نا آمید کنند بود. نه به خاطر اینکه زبان دانی ام به اندازه ای نبود که لازم باشد بلکه به عکس هر جا رفتم هیچ کسی نمیتوانست درست انگلیسی حرف بزند. از بس که در این شهر همه خارجی هستند، به لحاظ زبان صحیح انگلیسی حرف زدن عجیب توی ذوق تان میخورد. تا اینکه بالاخره رفتم سر کار و درفضای اداری- صنعتی سرو کارم با سفید پوستان ( به قولی کانادایی های اصل!) افتاد. طولی نکشید که نه تنها من حرف انها را میفهمیدم بلکه آنها هم میفهیدند من چه میگویم. سه ماهی از آمدنم به کشور جدید نگذشته بود که با تکبر پیش خودم گفتم: پس این کانادا که این همه ناله میکنند که اقا زبان سخت است این بود؟
یکی از مشکلات زبان خارجی در کشور جدید اینست که شما در فضایی جدید قرار میگیرد که از دایره راحتی (کامفرت زون) شما خارج است. همین خارج شدن از دایره راحتیتان شما را تدافعی میکند و همین تدافعی شدن باعث میشود که از اشتباه تلفظ کردن بی نهایت به هراس بیافتید. هراس بی مورد است که باعث میشود همان مقدار زبانی را هم که بلند بودید یادتان برود۰
۰ شوک فرهنگی زبان ندانی کماکان در انتظارم بود. آنهم در جایی که کمترین انتظارش را داشتم
زمین بسکتبال همیشه دایره راحتی من بوده. مهم نیست کجای دنیای باشم وقتی وارد زمین بسکتبال می شوم انگار روحم به سالن اسدی شمیران یا زمین اسفالت امیر آباد بر میگردد. زمین بسکتبال همیشه برای من آرامبخش ترین جای دنیاست بود و هست اما شوک فرهنگی زبان دانی، یا بهتر بگویم زبان ندانی دقیقا در زمین بسکتبال ، جایی که با بچه های سیاه پوست کانادایی جوان تر از خودم هم تیمی شدم به سراغم آمد. اولین شوک انجا بود که دستم را دراز کردم که با اولین هم تیمی دست بدهم ولی دیدم مشتش را به سمت من اورد و گفت: گیمی اِ راک مَن! من هم که مانده بودم داستان از چه قراری است همان کار را تکرار کردم و مشتم را با شک و تردید به مشتش کوبیدم. از باب ادب خودم را معرفی کردم : مای نیم ایز کارن. مثل مریخی ها به من نگاه کرد و گفت : ایتز جی. مانده بودم که کسی که به خودش با ضمیر ایت معرفی میکند با دیگری چه خواهد کرد. البته سریع دوزای ام افتاد که در این فضا کسی خودش را با نام کامل معرفی نمیکند بلکه فقط حرف اول اسمشان است که مهم است. اگر دو بازیکن باشند که اسم هر دو با حرف جی شروع شود انجاست که یک صفت به آن اضافه میشود مثل بیگ جی (جی گندهه) یا مَد دیریبل جی (جی که دریبلش خوب است) تا تکلیف روشن شود. تازه فهمیدم به جای : هلو ، هاو آریو؟ باید گفت: واتساپ ، واتساپ؟ خوب واتساپ ( یعنی چه خبر؟) میتواند جواب بسیار طولانی داشته باشد. مانده بودم اگر کسی پیش دستی کرد و به من گفت واتساپ من چه باید بگویم. نهایتا کشف کردم که اگر در جواب : واتساپ؟ بگویی : نات ماچ ( معادل قابل عرض هیچ) بی ادبی تلقی نمیشود. البته اگر خودمانی باشی میتوان سوال: واتساپ؟ را با سوالی دیگر شبیه : واتس گوینگ داون؟ پاسخ دهی. اینکه چرا پاسخ یک سوال با سوال دیگر بی ادبی تلقی نمیشود را از من نپرسید. چیز دیگری که آموختم این بود که اگر کنار زمین نشسته ای و قصد بازی کنی نداری ، وقتی از تو میپرسند: هی یو، یو راننینگ؟ (یعنی دوست گرامی آیا بازی میکنی؟) نباید بگویی : نو آی ام نات پلی اینگ. چون اگر این را بگویی هر بار که تیمی بعدی به زمین میرود از تو همین را میپرسند. اگر قصدت است که کلا ان روز را بازی نکنی باید بگی : هی یو ، ای م جاست چیلینگ اوت این هیر. خودتان را گرفتار ترجمه لغت به لغت نکنید. معنی و مفهوم این عبارت در مایه اینست که دوست عزیز من دارم این جا برای خودم حال میکنم، ما را بی خیال شوید. در ایران بازی تمام میشد بازیکنان به هم خسته نباشید میگفتند. خدا را شکر که خیلی سریع فهمیدم اگر اینجا بگویی دونت بی تایرد خیلی ضایع است. اینجا باید گفت: گود گیم یعنی بازی خوبی بود دهم همه تان گرم. وقتی هم تیمی ات شوت ماهرانه ای را به ثمر میرساند برای روحیه دادن میتوان گفت: دت واز اٍ سیک شات! یعنی شوت مریضی بود! خیالتان راحت باشد سیک شات تعریف و تمجید تلقی میشود. وقتی یکی از همبازیهایت را که مدتهاست ندیدی را ملاقات میکنی روبوسی کردن ضایع ترین کاری است که میتوان کرد. در چنین شرایطی باید با دست راست دستش را بگیری، نه به حالت دست دادن بلکه به حالتی که میخواهی مچ او را بخوابانی. سپس به او نزدیک شده و شانه راستت را به شانه راستش لمس کنی. همین. هر چیزی بیشتر از این ممکن است منجر به برداشتهای دیگریشود که مناسب زمین بسکتبال نیست۰
چند وقت پیش یک سفید پوست غریبه به سالن آمده بود. بازیکن خوبی بود ولی انگار حواسش جای دیگری بود. چپ و راست پاس اشتباه میداد و شوتهایش به حلقه نمیرسید. بیگ سی برگشت و به من گفت: دیس دوود ایز شوتینگ اپ سام استیکیست او دِ ایکی اپ هیز اس! و زد زیر خنده. من هم مثل بز نگاهش کردم و و با لبخندی سرم را به اشاره تایید تکان دادم. آنجا بود که فهمیدم پس از این همه سال هنوز هم از زبان عامیانه سیاه پوستان هیچ نمیدانم و حالا حالا ها باید به اهنگ های گوش نواز داکتر دری و اسنوپ داگ گوش بدهم تا بلکه روزی بتوانم راستی راستی به جک هایشان بخندم۰
تصور کنید که مجبورتون بکنند که برای یک کشور بیگانه به میدان بروید و این درحالیست که آن کشور بیگانه بیش از پنجاه سال کشور شما را اشغال کرده و ذره ذره امید شما را برای آزادی نابود کرده
این کلام بیل والتون، قهرمان بسکتبال آمریکا، در شرح روزگار بسکتبالیستهای کشور لیتوانی است که از سال ۱۹۴۰ تا ۱۹۸۸ مجبور بودند با لباس شوروی در المپیک و بازی های جهانی بسکتبال شرکت کنند. فیلم مستند « دیگر تیم رویایی» حدیث بازیکنان تیم ملی بسکتبال لیتوانی است که در المپیک بارسلون برای اولین بار به عنوان کشور مستقل شرکت کردند و مدال برنز بازی ها را کسب کردند. این فیلم یک ماه دیگر به پرده سینماها خواهد رفت. این فیلم مستند در جشنواره معتبر سان دنس به نمایش در آمد و نه تنها به عنوان یک فیلم ورزشی بلکه به عنوان مستندی که نشان داد چگونه یک ملت آرزوی آزادی از یوغ بیگانه را در شرکت تیم بسکتبالشان تجلی داده اند. فیلم دیگر تیم رویایی تحسین حاضران در جشنواره را به برانگیخت۰
داستان این فیلم، ماجرای وزرشکاران لیتوانیایی را دنبال میکند که در سال ۱۹۸۸ تحت عنوان کشور شوروی مدال طلای رقابتهای بسکتبال المپیک را کسب کردند و تا سال ۱۹۹۲ که در المپیک بارسلون برای اولین بار به عنوان یک کشور آزاد و مستقل به میدان رفتند. در این فیلم زندگی نامهای پرآوازه ای چون مارچیولونیس، سابونیس , کورتیناتیس را دنبال میکند و اینکه چگونه این تیم در بارسلون تیم شوروی را شکست داد. این فیلم تغییر فضای سیاسی جهان را بین این دو المپیک ۸۸ در سئول و ۹۲ در بارسلون به تصویر میکشد و اینکه برای لیتوانیایی ها چگونه به بسکتبال به عنوان سمبل آزادی و استقلال ، آنگونه که فوتبال برای برزیلی ها راه روش زندگی است که چشم دوخته بودند۰
یکی از داستان های بسیاری جذاب این فیلم رابطه سحر آمیز این تیم با گروه موسیقی راک گریت فول دد بود. در سال ۱۹۹۱ وقتی که لیتوانیایی ها ، که پس از فروپاشی شوروی اکنون یک ملت مستقل بودند، درصدد شدند که تیم بسکتبالشان را به المپیک بفرستند اما هیچ بودجه ای برای این کار نداشتند چون کشوردر اثر سالها اشغال عملا ورشکسته بود. وقتی داستان اهمیت این تیم برای ملت لیتوانی به گوش گروه موسیقی راک آمریکایی رسید ، انها که خود طرفدار پروپاقرص بسکتبال بودند با برگزاری کنسرتی به جمع آوری پول برای این تیم در آمریکا اقدام کردند و نهایتا تمام هزینه های شرکت این تیم در المپیک را پرداخت کردند. در المپیک بارسلون که تمام چشم ها به تیم ملی بسکتبال آمریکا ، تیم رویایی بود، تیم لیتوانی با لباسهایی به رنگ پرچم این کشور عنوان تیم آزادی توجه بسیاری از علاقمندان ورزش را به خود جلب کرده بود. از دیگر بخش های دیدنی این فیلم به تصویر کشیدن زندگی بسکتبالیست های قهرمان جهان در پشت پرده های اهنین است و اینکه این ابر ستاره ها به اندازه یک کارگر کارخانه حقوق میگرفتند، در حالی که از لحاظ مهارت با بهترین بسکتبالیست های حرفه ای در آمریکا برابری میکردند. اگر چه تم اصلی این مستند درباره بسکتبال است اما تلاش بی وقفه یک ملت برای بیرون آمدن از زیر چکمه دشمن اشغالگر پیام اصلی این فیلم مستند است۰
فکرشو بکنید که شما یک جوون نوزده ساله قد بلند و ورزشکار هستید از یک شهر کوچک. حالا تصور بکنید که یهیویی صاحب چهار پنج میلیون دلار پول و یک عالمه شهرت شدین و در شهر بزرگ یک آپارتمان سوپر لوکس در طبقه چهل و هشتم یک ساختمون خفن در بهترین محله شهر دارین. نه پدری هست که بهتون قر بزنه، نه مادری هست که موی دماغتون بشه، هر غلطی دلتون میخواهد میتونن بکنین. حالا تصور کنید رفیقتون از دم در بهتون زنگ میزنه که در رو باز کن که با برو بچ داریم میایم بساط حال و هول را راه بندازیم. شما که هنوز گوز پیچ هستید که توی این شهر جدید که کسی شما را نمیشناسنه برو بچ از کجا پیداشون شده. در همین حال در و باز میکنید و یهویی میبینید از سرو کله تون داره در و داف (منظور همون پارتی گرل است ) بالا میره.... چند ساعت بعد درحالی که هنوز از سر درد دیشب کله تون دنگ دنگ میکنه به خودتون میایین و میبینید روی دستگیره در یخچال یک دونه شورت زنونه گیر کرده و از لوستر مهمون خونه یک سوتین صورتی آویزونه! وارد توالت میشین که صورتتون را بشورین، میبیند داخل وان یک دختری که توی عمرتون ندیدین لخت مادر زاد خوابیده و داره خرناس میکشه. اونجاست که متوجه میشین خودتون هم لباس درست و حسابی تنتون نیست. با سرعت به سمت اتاق خواب میرین تا یک چیزی پاتون کننین که متوجه میشین دو سه تا دختر دیگه لخت توی رختخواب شما دارن خرو پف میکنن. تازه یادتون میاد که دیشب چه اتاقی افتاد. رفیتون را که زیر میز ناهار خوری در حالی که بطری جک دنیلز خالی را بغل کرده و از حال رفته پیدا میکنید؛ بیدارش میکنید و با هزار بدبختی ده دوازده تا دختری که توی خونه تون ول شدن را جمع میکنه و میبره. چند ماه بعد از یک دفتر وکالت یک نامه براتون میاد که به دادگاه احضار شدین تا بهتون بگن که شما پدر یک بچه هستین و باید به ننه اش باج بدین تا ساکت بشه!
این سناریوی یک فیلم آبکی نیست. این اتفاقیه که تقریبا برای همه بسکتبالیست های جوون که وارد ان بی ای میشن می افته. اگر خبرها را خوب دنبال کرده باشین حتی بعضی از ابرستاره های لیگ هنوز هم بعد از چند سال با مشکلات مربوط به جفتک اندازی های سالهای اول پولدار شدن شون دست به گریبان هستند ( نمونه اش کریس باش). مشکل عمده این جوون ها رفتار بی پروای اونها نیست بلکه ادمهاییه که دور ورشون را میگیره. مخصوصا زنها و دخترهایی که میخوان خودشون را آویزون ورزشکار های پولدار حرفه ای بکنند. برای این جور زنها که همیشه دنبال این هستند که یک جوون پولدار را تیغ بزنن بازیکن های تازه وارد به آن بی ای هدف کاملا مناسبی هستند به همین دلیل لیگ بسکتبال ملی آمریکا برای اولین بار در قالب برنامه هماهنگ سازی بازیکنان تازه وارد مبحث سکس قبل از ازدواج را به عنوان سرلوحه برنامه به بازیکنان فصل آینده ارایه کرد
لیگ ان بی ای یک مشاور امور خانواده استخدام کرد تا با بازیکنان در مورد نکات حساس روبرو شدن با جنس مخالف و خطرات احتمالی که آنها را تهدید میکند صحبت کنند. علاوه بر این موضوع دلشکستگی و خیانت عشقی هم از عناوین اصلی این آموزش است. کندال مارشال، بازیکن تازه واردی که از سوی فینیکس سانز برای پست پوینت گار برگزیده شده در پایان این کلاس آموزشی به گزارشگر ایی اس پی ان گفت:
خیلی از بچه هایی که اینجا هستن پیش خودشون فکر میکنن که حالا که من دارم این همه پول در میارم حقمه هر گوهی دلم میخواهد بخورم و اگر به دوست دخترم خیانت کنم و برم با کسی دیگه ای بپرم هیچ خیالی نیست. اما این خنگها نمیدونن که وقتی تو توی سفر هستی و داری در شهر دیگه ای مسابقه میدی دوست دخترت داره پول تو را خرج میکنه و با یه مرد دیگه میپره. دنیا اینجوریه
همه مان پوشش های آستین مانند را که بسکتبالیست ها به دستشان میکنند دیده ایم. این استین ها که به « آستین شوت زنی» هم معروف است پوشش هایی شبیه جوراب هستند که از مچ دست تا بالای بازو میپوشاند. جنس این استین ها از پارچه های کشی نایلونی یا اسپندکس است و این روزها به عنوان یکی از ایتم های اصلی پوشش بسکتبالیست ها در آمده. آیا میدانید این پوشش ها به چه کاری می آید؟
آستین شوت زنی را اولین بار آلن ایورسون در فصل 2000-2001 در مسابقات لیگ ملی بسکتبال آمریکا پوشید. ایورسون که در فصل قبل در آثر فشار مسابقات دچار صدمه از ناحیه ارنج شده بود این پوشش را برای حفاظت از ارنج جراحی شده است بر تن میکرد. او دچار عارضه مفصلی بورسیت شده بود که منجر به جمع شدن آب در ناحیه ارنج دست راستش شده بود و نهایتا قبل از شروع فصل بعدی ناچار به عمل جراحی شد
کار اصلی این این آستین تحت فشار قراردادن عضلات و پوشاندن جراحات است. کارملو انتونی هم پس از جراحی ارنجش از این نوع آستین ها استفاده کرد. با همه گیر شدن این آستین ها به عنوان یکی از بخش های لباس بسکتبال بسیاری از بازیکنان بدون اینکه جراحتی داشته باشند شروع به پوشیدن مدل های مختلف این آستین ها کردند. در سالهای اخیر این مدلهای دیگری از این آستین ها هم به بازار آمده که دارای ابر در ناحیه مفصل است و کارش حفاظت از مفصل در هنگام برخورد است. دوایت هاوارد اولین بازیکنی بود که این نوع آستین ها را پوشید. بسیاری از بازیکنان ان بی ای مدتها پس از نقاهت از مصدومیتشان هنوز هم این آستین ها را به دست میکنند و پزشکان معتقدند که اثر شبه داروی این آستین ها در ذهن ورزشکار احساس اطمینان بهتری به هنگام شوت زدن به او میدهد
در مورد استفاده از این نوع آستین ها ، بخصوص از سوی آلن ایورسون بسیاری معتقد هستند که دلیل پزشکی نداشته و لیگ او را مجبور کرده بود که با پوشیدن این آستین ها خالکوبی های خود را بپوشاند. برخی از خالکوبی های آلن ایورسون نشانه تعلق به گروه های تبه کاری غیر قانوی تلقی می شود و برگزار کنندگان مسابقات از هراس از پخش تلویزیونی این نشانه ها در سطح ملی ب آیورسون را تحت فشار گذاشتند که خالکوبی های بازوی راستش را بپوشاند. این موضوع هیچ وقت به طور رسمی تایید یا تکذیب نشد
فلش بک
سالهای شصت و شش- شصت و هفت زمان اوج خوره بازی بسکتبال من بود. دو تا باشگاه مختلف تمرین میکردم، البته یواشکی مثل کسی که دوتا دوست دختر داره، تازه هر وقت هم پا میداد میرفتیم تو کار زمین اسفالت. پاتوقمون زمین امیرآباد بود ولی اگر بساط کری خونی به راه بود میرفتیم زمین چارلی، زمین کبگانیان حتی یکی دوبار هم زدیم تو کار زمین مجموعه عمران تکلار در شهرک و جلوی دخترهای محل پوز برو بج (به قول خودمون) سوسول شهرک را زدیم. خوب ما بازیکن باشگاهی بودیم و بلد بودیم چهار تا حرکت بزنیم تا خیابونی بازهای تیم مقابل گوز پیج بشن. کافی بود دو تا پیک اند رول بکنیم تا تیم روبرو انگشت به دهن بمونه. آخه توی بسکتبال خیابونی کسی پیک ان رول و بَک دور و از این قرتی بازی ها بلد نبود؛ تاکتیک خیابونی اینجوری بود که توپ را بگیر و شاخو ببند برو تو تا ببنیم چی میشه. بین همه این زمین اسفالت ها یک زمینی در میدون آریا شهر بود که با بقیه فرق داشت.زمین اریاشهر اصلا زمین بسکتبال نبود؛ یک تیکه کم رفت و آمد از یک بلوار بود که بچه های محل دو تا حلقه درب و داغونه کج و کوله زده بودن به تیر چراغ برق دوطرفه بلوار و بصورت اریب بین این دوتا حلقه مسابقه بسکتبال راه مینداختن. یادمه بچه های تیم پاس و بازیکن های تیم نفت زیاد اونجا پیداشون میشد اما همه شون جلوی حسن کج لنگ مینداختن . این حسن کج واسه خودش کارکتری بود. اون وقتها که ما شانزده هفده ساله بودیم فکر کنم حسن کج راحت سی و پنج شش را داشت. جدا از دهن کجش، که وجه تسمیه اش بود، هیکل و قد صاف و صوفی هم نداشت و بویی از بسکتبال نبرده بود. وسط بازی یک دستش سیگار و یک دستش توپ. توی کار دفاع و پابکس و این حرفها نبود. دریبل میریبل و کراس اور و پیوت هم که واسش افت کلاس بود، اما وقتی با اون استیل افتضاح یک دستی اش شوت سه امتیازی میزد رد خور نداشت. هروقت هم که ما میرفتیم اونجا بازی کنیم یک جورایی گاو بندی میکرد تا حلقه کجه به ما بیفته و حسن کج یک تنه با اون شوت های عجب و غریب ده دوازده متری اش ما رو لوله میکرد. فکرشو بکن همین دیروز از قهرمانی کشور با مدال طلا و حکم قهرمانی اومدی خونه (مثل سگ هم ادعات میشه ) و فرداش حسن کج تو را لوله میکنه. خداییش خیلی زور داشت
فلش فوروارد به امروز
چپ میری راست میری فیبا مسابقه سه به سه ، تک به تک ، چمیدونم لابد پنچ سه یک راه میندازه. تازه داره تلاش میکنه که مسابقه سه به سه روی یک حلقه ورزش المپیکی بشه. مسابقه یک زمینه، چه تک به تک چه سه به سه، نود درصد زیبایی بسکتبال را از بین میبره. این رشته ورزشی، اگه بشه اسمشو رشته ورزشی گذاشت، شاید به درد حیاط مدرسه یا کوچه و خیابون بخوره ولی بیشتر شبیه یک بازی مفرحه تا یک رشته ورزشی واقعی. اگه عالی ترین سطح مسابقات تک به تک جهانی را هم نگاه کنید (ویدیویی بالای همین پست) اینجوره که بازیکنی که توپ دستشه کونش را میکنه به سمت حلقه و عین تانک مدافع را هل میده تا خودشو به حلقه نزدیک کنه. آخر سر هم به زور و ضرب توپ را ول بده روی حلقه. سه به سه هم با اینکه باز وضعش از تک به تک بهتره ولی اون هم نوع ضایعی از بسکتباله. به نظر من تنها انگیزه قابل قبول فیبا از تلاش برای المپیکی کردن این رشته های من در آوردی اینه که کشورهایی که نمیتونن یک تیم درست و حسابی داشته باشن شانس حضور در المپیک را پیدا کنند ولی حساب اینجاشو نکرده که یهویی ممکنه حسن کج، فرهاد تخته زن، اسی لایی کار (کلیه این کاراکترها واقعی هستند) و دیگر کاراکترهایی که بویی از ورزشکاری نبرده اند المپیکی بشن
جرد کاناتون دونده جوانی است از شهر شارلوت تاون در جزیره پرنس ادوارد در کانادا. او عضو تیم ملی دومیدانی این کشور است و در المپیک 2012 لندن قلب دوستداران دومیدانی کانادا را شکست. داستان از این قرار است که در مسابقه فینال چهار در صد متر مردان تیم چهار نفره کانادا پس از تیم جاماییکا و آمریکا از خط پایان گذشت و مدال برنز این مسابقات را کسب کرد. این اولین باری بود که تیم کانادا در این ماده دومیدانی روی سکو میرفت وشادی تیم کانادا وصف ناشندنی بود. اما این خوشحالی فقط ده دقیقه باقی ماند چون با مرور دوباره ویدیوی این مسابقه داوران متوجه شدند که برای کسری از ثانیه پای چپ جرد کاناتون به اندازه دو سانتی متر روی خط جدا کننده بین دونده ها قرارگرفت و طبق قانون دو میدانی این خطا باعث مردود شدن نتیجه کل تیم میشود . همین خطای بی نهایت کوچک باعث شد تیم کانادا اشک ریزان مدالش را به گردن تیم ترینیداد و توباگو که بعد از کانادا از خط پایان گذشتند بیاویزد. در این لحظه حساس بود که دوربین تلویزیونی کانادا روی جرد کاناتون رفت و او با چشمانی پر اب ولی مردانه مسولیت کل این شکست را بر عهده گرفت و از همه هموطنانش عذر خواهی کرد. این عکس العمل مردانه او باعث شد که حتی تلویزیون های کشورهای دیگر دوربین شان را از روی تیم جاماییکا و ستاره ان ، یوسین بولت، برگردانند و مردانگی این جوان کانادایی را به تصویر بکشند تا جایی که بخش تصویر او روی تلویزیون بزرگ استادیوم باعث شد حاضران المپیک پارک برای مردانگی اش هورا بکشند
ویدیوی بالا مربوط به مراسم بازگشت این ورزشکار به شهرش است که شهردار و استاندار از او استقبال کرده و به خاطر مردانگی اش در پذیرفتن مسولیت شکست و راستگوییش با او به مانند یک قهرمان ملی برخورد میکنند
در سوی دیگر این کره خاکی ، سرپرست تیم ملی بسکتبال جوانان ایران، که تیمش به تازگی از تیم تایوان با یک امتیاز شکست خورده خودش را به هر در و دیواری میزند که این شکست را به گردن دیگری بیندازد. در فرازهایی از این مصاحبه او میگوید
در بیست ثانیه پایانی بازی روی بازیکن ما خطا شد اما داور بی توجه از کنار آن گذشت. همان زمان بازیکنان چین تایپه توپ برگشتی را وارد سبد ما کردند. این اتفاق وقتی افتاد که زمان بازی تمام شده بود و دیگر فرصتی برای جبران نبود. به همین دلیل ما با تنها یک اختلاف امتیاز باختیم
البته این شکست تاثیری در موقعیت تیم بسکتبال جوانان در جدول رده بندی نداشت
این اولین بازی ما در این رقابتها بود که صبح برگزار میکردیم و بازیکنان به این شرایط عادت نداشتند و بدنهایشان در خواب بود. برخلاف ما تایوانیها سومین مسابقهشان بود که 10 صبح برگزار میکردند و شرایطشان بهتر از ما بود
این نوع رفتارها معلول جامعه ای است که ارزش ها در آن وارونه شده. وقتی مسوولیت پذیر حمالی ؛ دروغ گویی زرنگی و پشتکار خرحمالی تلقی میشود انتظاری بیش از این نمیتوان داشت. مردانگی فقط به داشتن دم و دستگاه در تنبان نیست، به داشتن ریش و پشم نیست ، مردانگی به ان چیزی است که این جوان ریز جثه کانادایی از خانواده و جامعه اش آموخته
وقتی لبرون جیمز تصمیم گرفت با دوستش، کریس باش، به میامی هیت برود تا به دوین وید بپیوندد مجبور شد از میلیون ها دلار دستمزد چشم پوشی کند تا با قوانین سقف دستمزد لیگ هماهنگ شود. انجا بود که همه رسانه های شهر میامی شروع به به به و چه چه کردند که ای خلایق شما که میگین لبرون ادم ضایعیه ببینین که این جوون به خاطر عشق به بسکتبال داره میلیون ها دلار پول چشم پوشی میکنه
موضوع چشم پوشی لبرون از نزدیک هشت میلیون دلار در سال واقعیت داشت اما این فقط یک روی سکه بود. لبرون جیمز به عنوان یکی از بیزنس من های ( تاجر شاید واژه خوبی نباشه به خاطر همین از بیزینس من استفاده کردم) بسیار قوی در بین بازیکنان حرفه ای امریکا شهرت دارد. لبرون جیمز در همه جور بیزنس سرمایه گذاری کرده ، از شرکت دوچرخه سازی تا تیم فوتبال ليورپول اما بخش بزرگی از درامدهای لبرون جیمز از تامین کنندگان مالی و تبلیغات میآید. در راس شرکت هایی که برای لبرون درآمدزایی میکنند شرکت نایکی است که با کفش های لبرون جیمز میلیون ها دلار پول به جیب او میریزد
اخرین مدل کفش لبرون جیمز که پس از کسب مدال طلای المپیک طراحی شد و به بازار امد لبرون اکس (عدد ده) نامدارد و بهای آن 315 دلار ( بیشتر از ششصد هزار تومان) تعیین شده. این کفش در حال حاضر گرانترین کفش بسکتبال و شاید گرانترین کفش ورزشی بازار باشد. قطعا بخش قابل توجهی از این 315 دلار به جیب لبرون ریخته خواهد شد تا شاید تلافی دستمزدی کمتری که از میامی میگیرد در آمده باشد
در دنیای کفش بسکتبال عده ای هم هستند که کفش های بسکتبال انتیک جمع میکنند که ارزش برخی از انها تا 25000 دلار است
جان سلی، فوروارد مشهور تیم دیترویت پیستونز و دارنده چهار حلقه قهرمانی ان بی ای، پس از بازنشسته شدن از لیگ به صنعت رسانه و سرگرمی پیوست. او در سالهایی که به عنوان مجری برنامه های طنز کارکرد، جوک های بحث برانگیز زیادی را در شبکه های ملی امریکا برای سرگرم کردن مخاطبانش گفت ولی هیچ کدام بحث برانگیز تر این مصاحبه اخیرش در رادیوی ایی اس پی ان نبود
مطمن نیستم مایکل جوردن بزرگترین بازیکن بسکتبال تاریخ باشد
این جمله ای بود که جان سلی در مصاحبه اخیرش با کالین کاوهرد گفت. این جمله در دنیای بسکتبال چیزی از انکار وجود خدا کم ندارد و اینکه کسی جایگاه ملکوتی مایکل جوردن را زیر سوال برد از گناهان کبیره محسوب میشود. وقتی از او میپرسند کدام بازیکنان بهترین بودند او میگوید مجیک جانسون بهترین بازیکنی بود که من بر علیه اش بازی کردم. جان سلی اضافه میکند که حکیم اولاجوان سخت ترین بازیکنی بود که کسی قادر به دفاع او نبود. او معتقد است مایکل جوردن در زمانی که دیترویت شیکاگو را شکست داد از ایزیا تامس هم ضعیف تر بود
این ویدیو را از بازی چهارم فینال ان بی ای در سال 1996 بین شیکاگو و سیاتل سوپر سانیکس پیدا کردم که در ان نشان میدهد که گری پیتون و تیمش چگونه مایکل جردن را دفاع کردند
چند ماه قبل از شروع المپیک لندن یکی دوتا از بازیکنان شاخص ان بی ای خیلی خفیف اعتراض کردند که چرا برای شرکت در تیم ملی آمریکا و رقابت در المپیک دستمزدی به آنها پرداخت نمیشود. این اظهار نظر با طوفانی از مخالفت ها روبرو شد و حتی به این بازیکنان انگ خیانت به وطن زدند. به آنها گفتند که شرکت در المپیک برای هر ورزشکار افتخار بزرگی است و باید از این شانسی که به شما داده شده سپاسگذار باشید. این بندگان خدا هم دنبال قضیه را نگرفتند دلیل این اظهار نظر این دو بازیکن این بود که اگر المپیک و تیم ملی و کمیته جهانی المپیک از حصور این بازیکنان درآمدی کسب میکند چرا بخشی از این درامد نباید به خود انها تعلق یابد. حرف حرف منطقی است ولی اقایان تیم ملی آمریکا و کمیته جهانی المپیک بالای منبر رفتند و فرمودند که در المپیک روح رقابت ورزشی و همیاری ملت ها مهم است ؛ ما پولی در نمیآوریم و خدا خدا میکنیم که خرجمان سر به سر شود
این عکس نمونه ای از دروغ گویی و سود جویی کمیته جهانی المپیک است. در فروشگاه ان بی ای لباس رسمی تیم اوکلاهوما منتقش به نام کوین دورنت به بهایی حداکثر هفتاد دلار فروخته میشود درحالی که لباس تیم ملی آمریکا منقش به نام همین جوان 120 دلار اب میخورد. از نظر کیفیت و جنس لباس اگر لباس اوکلاهوما بهتر نباشد بدتر هم نیست . جالب اینجاست که خود کوین دورنت از فروش لباسش سهم نمیبرد پس این لباس باید ارزان تر از لباس تیم اوکلاهوما باشد. پس تفاوت در کجاست؟ البته سازمان تیم های ملی آمریکا از فروش این لباس سهم میبرند ولی لقمه گنده این گرانفروشی بی سابقه سهم کمیته جهانی المپیک است، همان سازمانی که دم از رقابت سالم و روح ورزشکاری میکنم وقتی دستش میرسد چنان سر مصرف کننده بیچاره میتراشد که نیمی از گوش این بی خبران هم با آن بریده میشود